جایی برای آرامش...

جایی برای آرامش من ، تو و شاید ما!

جایی برای آرامش...

جایی برای آرامش من ، تو و شاید ما!

داستان بیداری!!

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش می شوند.
خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند می رسد.

خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.

خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟

مرد می گوید من خوابیده بودم.

خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و
سرمشق آزادی خواهان می شود .

مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند.
و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم
نظرات 2 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 01:57 ق.ظ http://www.shamevojood.blogsky.com/

سلام
طاعات و عباداتون قبول باشه.
وبلاگ زیبا و پر محتوایی دارین.
موفق باشین.
یا علی

ممنون دوست عزیز که سر زدی

نیلوفر پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 11:34 ق.ظ http://my-home.blogsky.com/

وااااای...خیلی عالی بود:)

پایان زیبایی داشت...خیلی:)

هیچی مثل یه داستان قشنگ نیست...هیچی!

ممنون

خواهش میکنم نیلو جان وظیفه است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد