از چهار دیواری کوچک خود بیرون آمد.
کوله باری پر از کتاب به دوش انداخت
گیوه هایی به پا کرد و راهی مطب بزرگتری شد
بسیار بزرگ بود
و حدودش از مرزهای آمریکای لاتین هم میگذشت.
از این شهر به آن شهر،از این ده به آن ده
گپی با این،گفتگویی با آن
نشستی در کلبه ی سرخ پوستی،گفتگو با کودکی شیطان
و در همین سفر ها،آنقدر نبض مریضها را گرفت
که مرض واقعی را پیدا کرد
مرضی که درمانش زیاد هم آسان نبود.
ادامه دارد...
منبع - کشکول هومن معین